پیشنوشت:
چند ماه پیش بود که عمل جراحی ناگهانی و دشواری انجام دادم که تقریبا دو ماه برای آن و مراقبتهایش خانهنشین شدم.
تقریبا از تمام برنامهریزیهای کاری و مالی و … عقب ماندم. خوبتر که فکر کردم دیدم که در واقع علت این عقبماندن از کارهایم آن اتفاق و جراحیام نبوده است، بلکه این تفکر بوده است که فکر همه چیز را کردهام و از آنجا که از به تفکر و برنامهریزیهایم بسیار مطمئن بودهام؛ در بسیاری از کارها اهمالکاری کردهام به امید آیندهای که در پیش است و فرصتهایی که برای استفاده از آنها نوبت تعیین کردهام با این تصور که همه چیز همیشه در دستان من است.
اما نمیدانستم که گاهی زمانهایی بهوجود میآیند و رویدادهایی رو میبینی که فکرش را نمیکنی و توان کنترل آن را نیز نداری. آنجا بود که ایده نوشتههایی با عنوان (وقتی که فکرش را نمیکنی) به ذهنم آمد.
راستش در آن زمان که به این موضوع فکر میکردم، فکر نمیکردم تا الان در حال نوشتن دومین مطلب هستم، کلی اتفاق دیگر را نیز ببینم که فکرش را نمیکردم.
برای قبلیها زیاد دستم به نوشتن نرفت، یا از روی بیاهمیتی بود و یا نداشتن حس و حال؛ هرچه که بود مهم نیست. اما از کرونا نمیشود گذشت.
حرف اصلی:
چند روزی از پدیدار شدن کرونا در کشورمان میگذرد و من خودم را مجبور کردم که مدتی صبر کردم تا به سبک شبکههای اجتماعی از روی هیجان چیزی ننویسم و بتوانم کمی عمیقتر به این مسئله نگاه کنم.
در نوشته قبلی با خودم به جمعبندی رسیده بودم که باید کارهایی رو مرتبتر انجام میدادم تا بعدا حسرت نخورم. اما اکنون کرونا نه تنها من را به یاد مرگ میاندازد، (فکر میکنم اینکه بگوییم به یاد مرگ میاندازد خود را دچار خطای بزرگی کردهایم) بلکه اکنون مرگ را کاملا لمس میکنم. شاید من لمس قویتری نیز از آن داشته باشم چرا که کمی مشکل تنفسی نیز چندسالی است با خود به همراه دارم.
از ذکر مصیبت بگذریم. پر حرفی کردم که حرف آخر را کوتاه گویم. در سری قبل تمرکزم به بایدها بود؛ اما تصمیم گرفتهام که این بار تمرکزم را بر نبایدها بگذارم.
با خود فکر کنم که برای لحظاتی که فکرش نمیکنی، باید چه کارهایی را انجام ندهم، چه حرفهایی را نزنم، روی چه چیزهایی تمرکز نکنم و توجه خودم را از چه چیزهایی خارج کنم.
تصمیم گرفتهام که در این روزها که اتفاقا بورس ریزشی است و البته خیلیها به دنبال شکار، به جای توجه به به آن بیخیال سرمایههایم شوم و فراموش کنم اصلا در کجا سرمایهگذاری کردهام.
کمپینهای فروشی را که در سایتهایم برقرار بود را رها کنم. حداقل در این ایام برای آیندهام وسواس نداشتهام، برنامههای توسعهای کسبوکارم و اهدافی که به آنها نرسیدهام و برای آنها تلاش میکنم را رها کنم.
این لیست بسیار زیاد است و شاید از فایدههای خانه نشینی است که کمتر احساس نیاز به ابزارهای دنیا میکنی. اکنون حس میکنی همینکه درچاردیواری باشی نیز میتواند کافی باشد. وقتی که بدانی چیزی در دسترس نداری آنگاه است که تازه نگاه میکنی که چه چیزهایی داری.
دیگر نداشتن را احساس نمیکنی و میبینی که عمری زندگی کردهای برای داشتن چیزهایی که فقط آن را داشته باشی.
گویی که وسیله راهی برای رسیدن به هدف نبوده است، بلکه هدف راهی برای رسیدن به وسیله بوده است.
انگار که پرحرفیام پایانی ندارد. اما اینبار کوتاهاش میکنم.
در این ایام به آنچه همیشه فکر کردهام، فکر نخواهم کرد و رهاِ رها خواهم بود. بهجایش کتابهای نخواندهام را میخوانم. فکرهای نکردهام را میکنم و خودم را بیشتر از قبل میبینم و از خود میپرسم که واقعا از خود چه میخواهی و آنچه از خود میخواهی، واقعا میخواهی …
میدانم بسیاری از حرفهایم را بعد از کرونا فراموش خواهم کرد و بارهای قبل هم خرم که از پل گذشته است فراموش کردهام و باز همان آش و همان کاسه. نمیدانم، شاید زیبایی زندگی به همین فراموشکاریهایش باشد.
تمام.