سالها پیش یک شرکت طراحی تبلیغاتی داشتم. در زمینه طراحی نیز شرکت معتبری بودیم و با برندهای مطرح همکاری میکردیم.
از نظر سبک و کیفیت هم درحدی پیشرفت کرده بودیم که من و تیم طراحی اعتمادبهنفس بسیار بالایی در کارمان داشتیم.
این داستان و فعالیتهای ما ادامه داشت تا اینکه مدتی بود که احساس میکردم سطح کیفیت طراحی شرکتهای رقیب دچار نزول شدیدی است و از این بابت و کیفیت کارهای خودمان به خود میبالیدم.
کافی بود دوری در شهر بزنم تا لیستی از هزاران ایراد برای بیلبوردهایی که جلوی چشمم بود به زبان بیاورم. محال بود به کافی شاپی بروم و از بیسواد بودن طراحان آنجا گلایه نکنم و غُر نزم.
این چه سایز فونتی است که برای این بیلبورد انتخاب کرده است.
این چه رنگ مزخرفی است که برای تابلو انتخاب شده است؛ خواناییاش فاجعه است و …
و هزاران ایراد کوچک و بزرگ دیگر …
اطرافیان و دوستانم هم که از بزرگی و کیفیت کار ما اطمینان داشتند، حرفهای من را تأیید میکردند و گاهی با من همراهی نیز میکردند و چند غُر دیگر هم در کنار من میزدند.
این داستان چندین ماه ادامه پیدا کرد تا اینکه یک اتفاق معمولی من را به شوک عجیبی فرو برد.
آن اتفاق معمولی و آن شوک عجیب
وقت آن رسیده بود که گواهینامه رانندگیام را تمدید کنم. برای معاینه چشم پیش پزشک -بداخلاق- معتمد راهنمایی و رانندگی رفتم. وقتی وارد اتاق شدم و مورد تستِ چشم قرار گرفتم درکمال ناباوری دیدم که در تشخیص حروف کوچک و دور تابلو مشکل دارم و دکتر من را از نظر بینایی تأیید نکرد و درخواست گواهینامه با عینک کرد.
خلاصه از داستان دکتر و عینک بگذریم که خود ماجراهای جالب -والبته اعصابخوردکنی- داشت و شاید در فرصتی دیگر از آنها گفتم.
برای دریافت گواهینامه مجبور بودم سراغ چشمپزشک بروم و دکتر برایم عینکی را تجویز کرد. هنوز همهچیز عادی بود -نمره عینکم بسیار کم بود و خیلی نگرانی نداشتم- تا روزی که عینک آماده شد و به چشمانم زدم.
شوک عجیب اینجا رخ داد! انگار که بسیاری از مشکلات طراحیهای رقیبانم و بیلبوردهای شهری کاملاً رفع شده بود. انگار تمام غُر زدنهای این مدت من را شنیده بودند.
آری درست حدس زدهاید. در بسیاری از مواقع طرحها و بیلبوردها مشکلی نداشتند، این چشمان من بود که دچار خطا بود و با همان خطایی که از وجودش ناآگاه بودم به بیلبوردها و طرحهای دیگران نگاه میکردم و برهمان اساس آنها را قضاوت میکردم.
این داستان بیلبورد و چشمان مستعدِ خطای ما، در زندگی نیز وجود دارند.
گاهی ما با چشمانی پُرخطا به پدیدهها نگاه میکنیم و آنقدر به خود اعتماد داریم که حتی یک لحظه هم به خطا داشتن خودمان یا ذهنمان شک نمیکنیم.
البته باید گفت که بسیاری از آن بیلبوردها دچار خطاهای فاحشی بودند که اتفاقا بعد از زدن عینک آنها را کشف میکردم. اما مسئله اساسی اینجاست؛ وقتی که در زندگی یک پدیده مشکلدار را زیاد میبینیم و خود را قربانی آن تصور میکنیم؛ باید به خود و چیزی که با آن به پدیده موردنظر مینگریم و مبنای قضاوتمان قرار میدهیم، شک کنیم.
شاید بیلبوردهای اشتباهی زندگی ما درست باشند و چشمهای نظارهگر ما دچار اشتباه باشند.
گاهی لازم است که سلامت چشمهای خود را نیز بررسی کنیم و کوری خود را کشف کنیم!