سقوط؛ تنها سهم ما از آزادی

سرنوشت یک ملت آزادی‌خواه

ما در جایی می‌زیستیم که مردم آن قرن‌هاست در جست‌وجوی آزادی‌اند. ما اساساً مردمی آزاد بوده‌ایم و آزادی‌خواه.

 اما در تمام این روزها تنها چیزی که ما در آن آزاد بوده‌ایم -و همچنان هستیم- سقوط است، سقوطِ آزاد.

سقوط در خودش ماجراها دارد و ازاین‌رو دردناک است. سقوط کرده مسیر صعودش را در چشم‌به‌هم‌زدنی بازمی‌گردد. اِنگارنَه‌اِنگار سال‌ها برای بالا رفتنش زحمت کشیده است و چه ماجراهایی را به چشم دیده است. سقوط اتفاق می‌افتد و تمام. به خودت می‌آیی و می‌بینی پایت روی زمینی است که مدت‌هاست آن را لمس نکرده‌ای، هوایش برایت نامطبوع است و سنگینی خاص خودش را دارد.

بسیارند کسانی که اکنون و پس از سقوط روی زمین کنارت هستند؛ اما تفاوت است بین آن‌که از روز اَزل روی زمین بوده است و کسی که سال‌هاست از این زمین پرواز کرده است و با سقوط اجباری پایش دوباره به اینجا باز شده است.

سال‌ها، کسانی در اینجا به دنبال آزادی بودند بی‌آن‌که خود آزاد باشند. البته آزادی را نیز تقدیم‌مان کردند، آزادی برای سقوط.

آری، گمان می‌کنم این سرنوشت قومی است که آزادیِ همه‌چیز را می‌خواست جز آزادی فکرش را.

بگذریم؛

به این چیزها دل‌خوش نباشید، پس از سال‌ها آزادی‌خواهانِ امروز نیز همان دیروزی‌ها هستند، دعوا سر آزادی دست‌خوردهٔ بی‌قوارهٔ ظاهر است و چهارتا مزخرفات دیگر.

دیروز یکی می‌خواست آزاد باشد که بپوشد و امروز یکی می‌خواهد آزاد باشد که نپوشد.

و سرنوشت ملتی که هیچ‌گاه نخواست و نمی‌خواهد آزاد باشد تا آزاد فکر کند، هزاران سال دیگر هم همین است و همین است و همین است.

خیلی جَوگیر نشویم و فکرمان صرفاً به حکومت‌ها نرود. ما و کوچک‌ترین جزء هر جامعه یعنی تک‌تکِ افراد، بزرگ‌ترین دشمنان آزادی هستیم. اگر بخواهم شفاف‌تر بگویم آرکتایپ یا کُهن‌اُلگوی ما ایرانی‌ها هیچ‌گاه تاکنون نتوانسته است پذیرای ایدهٔ «آزاد بودنِ آزادی» باشد.

به نظرم برای درک این مطلب نیاز به کار پژوهشی عمیق و خاصی نیست. کافی است نگاهی به همین کنکوری‌های بیچاره و دردسرهای والدین بیندازید. نگاهی به جلسات مشاوره خانواده و پیش از ازدواج بیندازید. نگاهی به اختلافات درون‌خانواده‌ای افراد و لیست تعارضات رایج خانواده‌ها بیندازید. همه‌چیز از یک تلویزیون ۴k شفاف‌تر است.

به‌قول مرحوم رضا بابایی بزرگوار بخشی از بدبختی ما از آنجایی شروع شد که واژه‌های اصیل را -عمداً یا سهواً- با ترجمه کردن بی‌هویت کردیم. «دموکراسی» را کردیم «مردم‌سالاری» و «دیالکتیک» را کردیم «گفت‌وگو»، و سپس هر هُویت و مفهومی که دوست داشتیم برای‌شان قرار دادیم.

وقتی -دیالکتیک- که در آن معنای حضورِ دو اندیشه در کنار هم نهفته است و تلاش این دو اندیشه برای تکامل یک‌دیگر بی‌آن‌که قدرتِ صاحب اندیشه مهم باشد، می‌گوییم گفت‌وگو، تمام دیدِ ما از گفت‌وگو می‌شود: «چیزی من می‌گویم و حالا -اگر خیلی ادای آزاداندیشی هم بخواهم دربیاورم- تو هم چیز دیگری بگو و درنهایت من کار خودم را می‌کنم و حرف، حرفِ من است و تو گُوه می‌خوری که بخواهی نظر بدهی یا نظرت در تصمیم‌ها اعمال شود.»

حتی اگر نظرت مربوط به خصوصی‌ترین و بیشترین لحظات زندگی خودت باشد.

اجازه بدهیم اینجا هم تند نرویم و فوراً حکم ندهیم و زاویه دیدمان را گسترده‌تر کنیم.

برخی گلایه از کاندیدای ریاست جمهوری و مجلس دارند -که گلایه به‌شدت درستی هم است- چرا در مناظرات و برنامه‌های انتخاباتی ذره‌ای به سیستم آموزشی ناکارآمد و رشد کودکان و وضعیت فاجعه‌بار دانشگاه‌ها پرداخته نمی‌شود. اما سؤال من اینجاست که نکند این‌که این دوستان حتی در ایام انتخابات -که وعده دادن هم‌چون نقل‌ونبات است- نیز این مسائلی که گفتیم ذره‌ای برا‌ی‌شان اهمیت ندارد یا درجه‌چندم است، ارتباط مستقیمی با نوع و میزان دغدغه‌ها و اهمیت مسائل نزد عموم مردم داشته باشد.

این‌که آزادیِ حضور زنان در ورزشگاه – آن‌هم از طبقاتی بسیار خاص- دغدغه کلان ما برای آزادی می‌شود (دقت کنید گفته‌ام کلان و نه این‌که دغدغه نباشد) و دقیقاً نمی‌دانیم که اکثریت دختران و البته پسران مناطق محروم هیچ‌گاه تحصیل نمی‌کنند و شاید هیچ‌گاه اندیشه‌ای در آن‌ها شکل نگیرد که حتی روزی بخواهند به‌دنبال آزادی ظاهر خود باشند.

چرا جای دور برویم، تمام والدین شهری و مدرن امروز و آزاداندیش چه تلاش‌هایی برای آزادی ذهنِ پاکِ کودکان خود در زندانی به‌نام مدارس کرده‌اند؟ اجازه داده‌اند سیستم ناکارآمد و حجم عظیمی از معلم‌هایی (که امروز از شاگردان‌شان و جامعهٔ فردایی که مثلاً باید بسازند، عقب مانده‌اند) به ابزار نابودی ذهن و جسم و هُویت کودکان تبدیل شوند.

بسیاری از والدین هم که کم از کُمک‌مربی در این سیستمِ تخریب‌گر ندارند و در این بازارِ شام، به دنبال ارضاء عقده‌های حقیر گذشته خویش‌اند.

از هر دری سخن گفتم؛ اما بی‌راه نگفتم و همهٔ این درها، دری است به‌سوی آزادی.

به‌شدت اعتقاد دارم که آزادی و ابزار آزادی یعنی دیالکتیک -همان گفت‌وگوی خودمان- نیاز به تمرین دارد. و این آزادیِ جامعه، از کوچک‌ترین جزء آن یعنی خانواده و روابط بین‌فردی شروع می‌شود.

هرگاه تلاشِ ما برای آزادیِ اندیشه بود، آن‌هم اندیشهٔ خودمان و اصلاح نهادهایی که مستقیم بر اندیشه اثرگذارند مانند سیستم آموزشی و دانشگاه‌ها، می‌توان به فردا و ساخت جامعهٔ اخلاقی امیدوار بود.

آزادی و تلاش برای آزادی، فقط یک چاره دارد و آن‌ آزادی فکر است -آن‌هم نه‌فقط برای من- که مشکل‌ترین است و ما از آن بیزاریم.

شاید نسل‌های بعد از ما، روزی را ببینند که تنها چیزی که آزاد نیست، سقوط است.

نوشتهٔ پیشین
من، شهر، روزگار
نوشتهٔ بعدی
تخته‌نوشته | انسانِ باهوش، مَن، دیروز و اِمروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.