من، روزگاری در این شهر میزیستم؛
من، روزگاری در این شهر نفس میکشیدم؛
من، روزگاری در این شهر گریه میکردم؛
من، روزگاری در این شهر میخندیدم؛
من، روزگاری در این شهر به این شهر فکر میکردم؛
من، من، من؛ کدام من؟ کدام شهر؟
دیگر نه من وجود دارد و نه شهر؛
فقط هیچ مانده است، هیچ از هیچ.