بردن و باختن احساساتی هستند که نقش پررنگی در زندگی ما و همچنین احساس رضایت ایفا میکنند. شاید درنگاه اول بردنها و باختنها معنای مشخصی داشته باشند و دو رفتار متضاد و حاصل از دو نتیجه متضاد معنا شوند؛ اما در بسیاری از مواقع مشاهده میکنیم که بردن یا باختن خود پدیدهای مستقل نیستند، بلکه معنایی هستند که ما به پدیدهها و رویدادها میدهیم.
مدتی است که در برنامه تفریحاتم خصوصا در زمانهای ظهر و بعد از ناهار بازی منچ را جای دادهام. منچ آنلاین برای من که مدتهاست مانند سابق اطرافم شلوغ نیست و تقریبا تنهایی را انتخاب کردهام، فرصت و لذت فوقالعادهای است.
این روزها آنقدر از بازی منچ یاد گرفتهام و در کسبوکارهایم آنها را بهکار بردهام که خودم باورم نمیشود. (پیشنهاد میکنم بازیهای خوب و البته منچ را جدی بگیرید.?) سعی خواهم کرد که یک نوشته را بهصورت کامل به آموختههایم از بازی منچ بپردازم.
اما یکی از همین آموختهها که زیاد ذهنم را درگیر کردهبود در اینجا با شما به اشتراک میگذارم.
در یک بازی ۳ نفر بودیم. تا اواسط بازی همهچیز هیجانانگیز پیش میرفت و تقریبا همه رقبا در یک سطح پیشروی کرده بودند. تا اینکه بالاخره یکی از دوستان موفق شد زودتر از بقیه ۴ مهره را در خانه خود جای دهد. در اینجا من جایگاه اول را از دست دادم.
اما هنوز به همان میزان ابتدایی بازی برایم دلنشین بود. حالا رقابت برای رتبه دوم و سوم بود. رقابت ادامه داشت و ادامه داشت تا اینکه تقریبا جایگاه دوم من قطعی شده بود و همچنان لذت و شادمانی حاصل از برد به من دست داده بود.
ناگهان رقیب دیگر که از نظر خودش همهچیز را از دسترفته میدید بازی را ترک کرد و من دوم شدم؛ اما برایم عجیب بود که از این اتفاق خوشحال نشدم، چرا که احساس باختن جایگزین احساس خوب پیروزی شد.
در عمل یک اتفاق رخ داد؛ اما احساس من در موقعیتهای مختلف نسبت به این اتفاق متفاوت شد. در حالت اول من خودم را با فردی که داشتم بر آن پیروز میشدم مقایسه میکردم و رقابت برایم معنا داشت و احساس شادمانی حاصل میشد.
اما وقتی که آن فرد سوم از بازی خارج شد، دیگر فرصتی برای بازی و رقابت وجود نداشت و تنها یک مورد برای مقایسه وجود داشت و آن هم فردی بود که بالاتر از من بود و در مقایسه با او من پایینتر و نفر بازنده بودم.
نکته دیگری که یاد گرفتم این بود که برای من عنوان صرفا لذتبخش نیست، من خود بازی را دوست دارم. این مورد را چندین سال پیش و زمانی که در دوران مدرسه کشتی میگرفتم و در تیم استانی مسابقه میدادم بارها تجربه کردهام.
زمانهایی بود که مسابقه میدادم، میباختم و حتی هیچ رتبهای نمیآوردم. گاهی مسابقه میدادم و سوم میشدم و گاهی هم اول؛ اما گاهی پیش میآمد که در برخی مسابقات هیچحریفی در آن وزن که من شرکت کردهبودم، حضور نداشت و بههمین دلیل مقام اول را به من میدادند.
این مقام اولی که به دلیل نبودن حریف بود، بدترین احساس را برایم به همراه داشت. عنوان خوبی داشت، همه تشویقت میکردند و اسمت در روزنامهها میرفت؛ اما خودت که میدانستی که واقعا برای این مقام تلاش نکردهای. حقیقتا زمانهایی که چهارم میشدم بسیار حس بهتری داشتم تا زمانهایی که اول قلابی میشدم. من رتبه نمیخواستم، من مبارزه میخواستم و از رقابت و تلاش برای بردن لذت میبردم و نه خود بردن.
پینوشت:
این روزها وقتی بسیاری از کسبوکارهای کلا کپی را میبینم که اسم استارتآپ -نه مفهوم آن- را با خود یدک میکشند و مدیران آنها دیگر خدا را بنده نیستند و به اعتقاد آنها تمامی افراد دیگر که مانند آنها نامی برای خود دستوپا نکردهاند عرضه نداشتهاند، ناخودآگاه خاطره مسابقات کشتی بدون حریف برایم تداعی میشود. (هیچگاه حسم به واژه استارتآپ در فضای کسبوکار ایران خوب نبوده است و این واژه را دوست نداشتهام.?)