تصمیمگرفتم گاهی نوشتههایی با عنوان در لحظه بنویسم، در لحظه را زمانهایی مینویسم که در ذهنم هزاران ایده برای نوشتن است که از قبل برای آنها فکر کردهام؛ اما همان ذهن دیگر توان نوشتن آنها را در آن لحظه ندارد. با اینکار علاوه بر اینکه حالوهوای آن لحظات را در تاریخ ثبتکردهام (که البته به جز خودم برای هیچکس دیگر فکر نمیکنم فایدهای داشته باشد.) دیگر بهانهای به مغز تنبل و اهمالکارم برای فرار از نوشتن نمیدهم.
اکنون که این نوشته را مینویسم دقیقا ساعت ۲:۱۶ است. در حال بازبینی نسخه نهایی کتاب جدیدم هستم. کتابی که فرزند ناخوانده بود در لابلای نوشتن کتابی دیگر و کلی پروژه کاری. ابتدا قرار بود مقالهای کوتاه باشد؛ اما هرچه جلوتر رفتم بیشتر نوشتم و حرفهای بیشتری به واژه تبدیل شد.
انگار نطفهای که در یکشب خود را به زور از رحم خارج کرد. تا چشم بازکردم آن را کتابی جلوی خودم دیدم. از قدیم میگفتند که بچه روزیاش را نیز همراه خود میآورد؛ اما انگار روزگار دارد قدیمیها را ضایع میکند. این روزها فرزندان زیادی را میبینم که نهتنها روزیشان را با خود نیاوردهاند، بلکه مجبورند روزی آنهایی که ایشان را آوردهاند را نیز خودشان بدهند.
اما این فرزند ناخوانده من نیز انگار روزی خودش را آورده است. روزیاش زمان و انرژیام بوده است. شبهایی که روی پروژهای کار میکنم، دیوانهوار تا حد مرگ کار میکنم تا جایی که صدای دیگران و یا همکاران را نیز در میآورم؛ آنها که من را دیوانه میخوانند، حتی ذرهای هم از مزه پس از پایان نخواهند چشید. حال لحظات بعد از پایان را با هیچچیزی عوض نخواهم کرد. درد مسیر به لذت مقصدش میارزد.
امید جهانداری
۱۱ شهریور ۹۷
#حرف اضافی: جا دارد که از شما عذرخواهی کنم، فضای حرفنوشتهها غیررسمی است و برخلاف سایت آموزشیام ممکن است نوشتهها دچار ساختار منظمی نباشند و حتی دارای اشکالات نگارشی نیز باشند. اینها تنها حرفهایی در دل است که نوشته میشوند.