این نوشته قسمت صفر نیز دارد که اگر مطالعه نکردهاید، حتما آن را قبل از مطالعه این قسمت، بخوانید.
ساخت ارتباطات حرفهای برای فعالان محتوا (قسمت صفر)
امیدوارم که قسمت قبلی را خوانده باشید و به چرایی این نوشتهها و مخاطب آن پی برده باشید، چرا که در اینصورت بسیار راحتتر میتوانم حرفهایم را دنبالهدار بزنم.
در ادامه کمی شفاف و کوتاه سخن میگویم و به حاشیه و توضیحات اضافه نمیپردازم. در بسیاری از فعالان حوزه محتوا و دیجیتال مارکتینگ از دیدگاه ارتباطی -چه در برخورد با همکاران و چه با مخاطبان و مشتریان بالقوه خصوصا مدیران- مشکلات و آسیبهایی دیدهام که ابتدا میخواهم بهصورت کوتاه به بیان آنها بپردازم.
از آنجا که اعتقاد دارم درک مسئله واجبتر از حل مسئله است؛ در این قسمت فقط به مشکلات و آسیبها اشاره میکنم و در قسمتهای دیگر به راهکارها و چگونگیها میپردازم.
🔷 اکثر فعالان و دانشجویان در حوزه محتوا و دیجیتال مارکتینگ به مهارتهای ارتباطی مجهز نیستند و متاسفانه خودشان نیز به این مسئله آگاه نیستند.
🔷 سرمایهگذاری نکردن روی یادگیری مهارتهای ارتباطی و نداشتن تمرین برای حرفهای شدن در آنها
🔷 توجه نکردن به توسعه مهارتهای نرم در کنار توسعه و یادگیری مهارتهای تخصصی
🔷 تمایل شدید به بودن در دایره دوستان، نزدیکان و همکاران همفکر و عدم تمایل برای خارج شدن و فعالیت در بیرون دایره
🔷 دیدگاه اولیه منفی نسبت به دیگران و افراد جدید
🔷 در تولید محتوا برای خود و بازاریابی محتوایی خود، بسیار ضعیف هستند
🔷 در تعاملات حضوری به شدت ضعیف هستند و بیشتر نقطه قوت ارتباطی آنها در کامنتهای وبلاگها و همچنین داشتن ارتباطات عالی صرفا در شبکههای اجتماعی است
در بالا صرفا لیستی از مشکلات را که دیده بودم، درج کردم؛ اما در ادامه میخواهم بخشی از این مشکلات را نیز شرح دهم.
برخی از فعالان این حوزهها تصور جالبی در رابطه با افراد جدید دارند و اعتقاد دارند اکثرا چیزی نمیفهمند و سریعا افراد را قضاوت میکنند. این نوع برخورد در مواجه با سایر دیدگاههایی که از افراد ایرانی باشد به مراتب شدیدتر است.
در اینجا یاد بسیاری از دوستانم و فعالان حوزه موسیقی میافتم. وقتی که از خوانندگان مشهور -خصوصا تازه به شهرت رسیده- میپرسی که از خوانندگان داخلی و همکارانت چه کسی را میپسندی و گوش میکنی؛ طرف با چنان احساس غروری اعلام میکند که من اصلا ایرانی گوش نمیکنم و فقط آثار خارجی را گوش میدهم.
با این کار تا حد بسیاری موافقم؛ اما اگر بهعنوان دیدگاه و مدل ذهنی باشد به شدت مخالفم.
این نوع مدل ذهنی داستان فردی را بهیادم آورد که همیشه قبل از چشیدن غذا به آن نمک اضافه میکند. این دیدگاه خشک و قالببندی شده نسبت به دیگران نیز اصلا مطلوب نیست و بهنظرم فضای گفتمان و توسعه را میبندد.
البته باید اعتراف کنم که من نیز دچار چنین سوگیریهایی بودهام و هستم؛ اما مدتی است در هر حوزهای که دوست دارم؛ حتما در کنار منابع روز دنیا، بدون هیچ سوگیری سایر آثار آن حوزه را که توسط همکارانم و افراد ایرانی تولید شدهاند را نیز تهیه میکنم و مطالعه میکنم.
ممکن است در اینجا بسیاری از دوستان درباره بسیاری از دورهمیهای موجود بگویند که اتفاقا هدف آنها ارتباطات و شبکهسازی است و اتفاقا صمیمت زیادی بین افراد حاضر وجود دارد.
درباره این موضوع ۲ نکته جداگانه دارم:
۱- باید توجه کنیم که کارکرد اصلی ارتباطاتی که ما امروز نیاز داریم و میخواهیم بهصورت حرفهای از آنها کسب درآمد کنیم و دانش خود را در آنها ترویج کینم با افرادی جدید و خارج از دایره فکری ما است.
کافی است به اطرافمان نگاهی بیندازیم و ببینیم چقدر توانستهایم سهم بازار را از رقبای سنتی بگیریم. چقدر توانستهایم با مدیران بزرگ ارتباط برقرار کنیم و دیدگاههای جدید خودمان را ترویج کنیم.
۲- مسئله بعدی اتفاقا درباره ارتباطات فردی و در خود دورهمیها است. دراینکه چنین دورهمیهایی به شکل حرفهای برگزار شوند و موجب تعاملات اجتماعی افراد همفکر شوند، هیچ جای بحثی نیست؛ اما ماجرا آنجا جذاب میشود که با نگاهی بیرونی واقعیت را تحلیل میکنیم.
اگر خیلی از افراد چنین کاری را نکردهاند، باید اعلام کنم که من با دقت زیاد رفتار افراد در چنین دورهمیها و رویدادهایی را بررسی کردهام.
کافی است با دقت نگاه کنید که وقتی فرد جدیدی وارد یک چنین جمعی میشود، افراد قدیمیتر چگونه از آن فرد استقبال میکنند. کمی دقت کافی است برای اینکه مشاهده کنیم که افراد آنقدر درگیر دوستان شفیق و همیشگی خود هستند که دیگران را در چشم خود نمیبینند.
فاجعه اینجا رخ میدهد که اثرهالهای و خودشاخپنداری و مزخرفپنداری دیگران دست در دست هم میدهند. فردی ما را میشناسد و برای احوالپرسی و ایجاد ارتباط به سراغ ما میآید.
حال از آنجا که مغز علاقه زیادی دارد سریعا فرد را با کوچکترین و دمدستیترین اطلاعات موجود تحلیل و قضاوت کند، در اکثر موارد ارزش زیادی برای آن فرد قائل نمیشویم و توجه خاصی را صرف فرد نمیکنیم.
از آسیبهای این دام مغز ما این است که ممکن است فرصتهای بزرگی را نیز از دست بدهیم. در اینجا اجازه دهید مثالی از اتفاقی که مدتی پیش برای خودم افتاد و فکر میکنم جالب است و بیربط به این نوشته نیست را بازگو کنم.
مدتی پیش برای برگزاری یک کارگاه آموزشی در یکی از شهرهای ایران سوار هواپیما شدم. صندلی کناری من دوستی نشسته بود و سختش بود که کیف دستیاش را در قفسه جای دهد. من که صندلی کناری و جلوی راهرو بودم از او خواستم که سرجایش بنشیند و من این کار را برای او انجام میدهم و او بسیار از این اتفاق خوشحال شد و از من تشکر کرد.
وقتی هواپیما پرواز کرد، دیدم که فرد در حال مطالعه کتابی در زمینه بازاریابی است؛ از آنجا که برایم داستان جذاب آمد؛ در خلال صحبتهای کمی که با هم داشتیم از او درباره شغلش سوال کردم که گفت در حوزه دیجیتال مارکتینگ مدرس است. داستان برایم جذابتر شد و به او گفتم تقریبا همکار هستیم و از این بابت خوشحالم.
اینجا بود که رفتار آن فرد بسیار جالب شد؛ قبل از اینکه او نیز سوالی از من بپرسد و اطلاعات بیشتری از من جمعآوری کند، شروع به نصیحت کردن من کرد:
که آره من آدم بزرگی هستم و این روزها هرکسی از باباش قهر میکنه دیجیتال مارکتر میشه – البته بعدا فهمیدم خودش هم از باباش قهر کرده بود (فرافکنی)- توی این کار باید زحمت بکشی و در پایان تبلیغ دورههایش را کرد که بیا ثبتنام کن و …
خب این داستان تمام شد و رفت. حدود دو ماه بعد فردی در دایرکت اینستاگرام به من پیام داد که سلام من کتابهای شما را خواندهام خیلی دوست دارم در یک دوره آموزشی با هم همکاری کنیم🤨 بله درست حدس زدید، همان فرد همسفر داخل هواپیما بود که البته من را یادش نبود؛ اما من خوب یادم بود. نتیجهگیری داستان را به خود شما واگذار میکنم😀
مسئله دیگری که در بالا نیز مطرح کردم اینجاست که بسیاری از افراد حتی تعاملات حضوریشان کاملا در زمین تعاملات شبکههای اجتماعی است.
در بسیاری از موارد آن ارتباط عالی اینستاگرامی و توییتری و لینکدینی در یک دورهمی حضوری نتیجهای فاجعه دارد یا در مواردی که شروع ارتباط کاملا حضوری بوده است، معمولا نتیجهای جز احساس بد برای طرفین ندارد.
قصد داشتم در این قسمت خیلی به راهکارها نپردازم و تمام انرژیهای منفیام را در اینجا تخلیه کنم و در قسمتهای بعدی با دیدی مثبت به سراغ راهکارها و ایجاد فضای تغییر برویم.
اما از آنجا که چندین نکته بود که آلوده به فضای نق و نقد بودند، تصمیمگرفتم آنها را نیز درهمین نوشته بگویم و ذکر مصیبت را تمام کنم.
بیاییم ببینیم که ریشه خیلی از رفتارهایی که در بالا گفته شد در چیست؟
خجولیگری و تمایل به ارتباط در دایره درونی
معمولا ما انسانها خجولیگریهای فراوانی داریم، فقط مسئله اینجاست که این رفتارهای خجولی متفاوت از یکدیگر خود را نشان میدهند و برای همین گاهی فکر میکنیم که ما خجول نیستیم.
ممکن است من در ارتباط با جنس مخالف فردی بسیار قوی باشم -البته این مثال است و زیاد جدی نگیرید😂- و در جلوی تعداد زیادی نیز به راحتی سخنرانی کنم؛ اما توانایی نه گفتن به دوستم زمانی که اتومبیلم را قرض میخواهد، نداشته باشم و دچار خجولی شوم.
اینجا عمدا از واژه خجالتی استفاده نکردم، زیرا که ما فرد خجالتی ندارم؛ بلکه ما رفتار خجولی را از خود بروز میدهیم و درواقع انتخاب میکنیم که رفتار خجولی را بروز بدهیم یا ندهیم.
حال ببینیم که چرا در بسیاری از موارد این رفتار را از خود بروز میدهیم.
رفتارهاری ما توسط سیستم مغز ما ارائه میشوند. این رفتارها یا از بخشی از مغز به نام (مغز قدیم) ما که وظیفه حفظ بقای ما و مصرف کمترین انرژی را دارد، حاصل میشود و یا از طریق مغز جدید که وظیفه یادگیری و مهارتی ما را بهعهده دارد، حاصل میشود
مغز قدیم ما بهطور غریزی ۲ نوع واکنش بیشتر نمیتواند انجام دهد: ۱- فرار ۲- حمله
اما در مغز جدید مهارتهایی که یاد میگیریم میتواند نقش اساسی را ایجاد کنند.
حال وقتی در موقعیت جدیدی قرار میگیریم مانند مواجهه با افراد جدید، مکان جدید و … اگر مهارت مواجهه با آن را داشته باشیم که رفتار درست و موردنظر را که از قبل آموختهایم انجام میدهیم.
والا بهطور غریزی سراغ مغز قدیم میرویم و حال یا از اصل مطلب فرار میکنیم و یا به آن حمله میکنیم. میتوان گفت، حتی در بسیاری از مواردی که افرادی را میبینیم که در حال انتقادکردنهای بیشازحد و مخرب هستند؛ درواقع به دلیل نداشتن مهارت، در حال خجولیگری هستند.
از حرفهای بالا میخواهم استفاده کنم و یک مورد واقعی را که حساسیت زیادی نیز اینروزها روی آن وجود دارد، بررسی کنیم. اخیرا متخصصین و فعالان محتوا و دیجیتال مارکتینگ نقدهای شدیدی به بسیاری از مدرسین این حوزه دارند و اعتقاد دارند که آنها صلاحیت این کار را ندارند که البته باید من نیز اعلام کنم که خودم هم در بسیاری از موارد با آنها موافقم؛ اما مسئله اینجاست آیا دوستان متخصص نیز صلاحیت تدریس حرفهای دارند!
آنچه من دیدهام در اکثر موارد پاسخش خیر بوده است. درواقع ازآنجا که متخصصین باسواد در خیلی از موارد مهارتهای ارائه خود را توسعه ندادهاند؛ بهجای واکنش درست و اصولی در حال خجولیگری هستند و هیچرفتار موثری از خود نشان نمیدهند؛ حال یا در این زمینه سکوت میکنند و یا پرخاش میکنند و اصل آموزش حرفهای را زیر سوال میبرند.
بهطوری که اگر دراینجا مهارت کافی ارتباطی وجود داشت میشد، اصلاحات واقعی انجام داد. یا اینکه اگر خود متخصصین علاقهمند به ارائه و تدریس بودند میبایست در این حوزه نیز مهارتهای حرفهای را کسب کنند و دست به عمل زنند.
خب فکر میکنم زیاد غر زدم؛ اما بهنظرم لازم بود. در قسمتهای آتی این نوشته درباره راهکارهای حل این مشکلات و ساخت ارتباطات حرفهای در دایره مخاطبان جدید بهطوری که برایمان موجب تولید درآمد نیز بشود، صحبت خواهم کرد.
ادامه دارد …