آیا تهدید همیشه یک فرصت است؟

پیش‌نوشت:

هفته گذشته، هفته سخت و عجیبی برای مردم ایران بود. هفته‌ای که مایه حیات قطع شد. شاید در زمانه قدیم آب را مایه حیات می‌دانستند؛ اما بی‌راه نیست که در عصر حاضر اینترنت را نیز مایه حیات بدانیم. (حداقل برای کسی که به فکر رشد خود و داشتن جامعه‌ای آگاه است.)

نمی‌خواهم اینجا غر بزنم و از قطعی اینترنت گلایه کنم، غرهایم را در اینستاگرام و توییتر زده‌ام و خواهم زد. در این‌جا با مسئله مهم‌تری کار دارم.

حرف‌ اصلی:

در این یکی دو روزی که از وصل اینترنت می‌گذرد رفتار و واکنش‌های مردم بسیار متنوع و جالب بوده است. برخی با توپ پر به شبکه‌های اجتماهی بازگشته‌اند و معترضند. گروهی دیگر که هیچ‌شان نیست و همان کارهای همیشگی و تکراری را شروع کرده‌اند و گروه سومی که من با آن‌ها کار دارم.

این گروه سوم کسانی هستند که توهم روشنفکری دارند. همان کسانی که اینستاگرام آن‌ها را یک‌شبه استاد و کوچ و مشاور کرده‌است.

یکی در پیجش نوشته است که قطعی اینترنت تهدیدی بود که به فرصت تبدیل کرده‌ایم، شما چگونه آن را به فرصت تبدیل کرده‌اید؟

دیگری نوشته است که باید به فکر احیای روش‌های سنتی فروش باشیم و قطعی اینترنت را تهدید نبینیم؟

و مزخرفاتی دیگر از این جنس که پیام همگی در عین ظاهر متفاوت آن‌ها، یکی است.

آیا تهدید همیشه یک فرصت است؟

همه بارها و در بسیاری از کتاب‌ها خوانده‌ایم و از افراد مهمی شنیده‌ایم که باید تهدید را به فرصت تبدیل کنیم؛ اما بیاییم این سخن را از جهات دیگری نیز بررسی کنیم.

بسیاری از دوستان من می‌دانند که من نیز با این حرف موافقم و در زندگی شخصی نیز سال‌هاست که به این توصیه عمل می‌کنم.

اما آیا این توصیه در همه جا کاربرد دارد؟

ابتدا باید دانست که بسیاری از راهکارها وقتی مقیاس‌شان تغییر می‌کند دیگر کاربردی نیستند. توصیه بالا شاید در بعُد فردی مناسب باشد و در بسیاری موارد اثربخش و مفید؛ اما وقتی مصداق‌های آن در جامعه و تهدیدهای آن را بررسی می‌کنیم، متوجه می‌شویم که بازی به آن سادگی‌هایی که فکر می‌کردیم، نیست.

دلایل اکثر کسانی در بالا گفتم و فرصت‌هایی را در این تهدید دیده‌اند، بسیار جالب است و نشان‌ از ذهن‌هایی عقب‌مانده دارد. مانند خیلی‌ها که برای اینکه خود بی‌اراده و شلخته هستند از قطع اینترنت راضی هستند. چرا که مجبور شده‌اند کارهایی را انجام دهند که قبلا به خاطر عیاشی‌های خود دراینترنت نمی‌توانستند.

این استدلال به‌نظرم آنقدر بچه‌گانه است که نمی‌خواهم بیشتر درباره آن صحبت کنم و به بحث اصلی می‌پردازم و به یک مثال درباره آن بسنده خواهم کرد. (شاید در مطلبی جداگانه به‌طور مفصل در این‌باره نوشتم.)

این نوع تفکر مانند آن است که من چاق باشم و اضافه وزن داشته باشیم، حال کشور دچار قحطی شود؛ اینجا بگویم که چه فرصت عالی و من لاغر خواهم شد. از طرف دیگر تعداد کسانی که از گرسنگی بیمار شده‌اند و یا از بین‌رفته‌اند را نبینم. این نماد یک تفکر کوتاه و عقیم است.


برخی تهدیدها به شما فرصت استفاده از فرصت را نخواهند داد.

فرض کنید که شما به اشتباه مجرم شناخته شده‌اید و برای‌تان حکم اعدام صادر شده است و در ۲۴ ساعت آینده اعدام می‌شوید. حال در این میان فردی می‌آید و می‌گوید در هر تهدیدی فرصتی نهفته است. (داستان اینجا چه‌قدر خنده‌دار می‌شود).

برخی تهدیدها فورا به واقعیت تبدیل می‌شوند و ما را نابود می‌کنند و اگر بخواهیم هم دیگر مجالی برای استفاده از فرصت‌ها نیست. در این شرایط باید چه کرد؟

در این‌جا شاید تلاش برای از بین‌بردن اصل تهدید به روش‌های مختلف برای ما کارساز باشد و نه پذیرفتن آن.

نوشتهٔ پیشین
وقتی که فکرش را نمی‌کنی
نوشتهٔ بعدی
فهم، تجربه، سن و هلوی چروکیده

۲ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.