لحظاتی قبل از نوشتن این مطلب، درحال مرور آرشیو پروژههایم و همچنین صفحه اینستاگرامم بودم. البته این کارم دلیل خاصی نداشت و تنها دلیل آن بیحوصلگی برای انجام کارهای مهم بود.
اما اکنون که دقیقتر فکر میکنم، شاید این مهمترین کاری بود که باید این روزها انجام میدادم و مدتها به بهانه مشغلههای کاری از آن غافل شده بودم.
مرور کردم و مرور کردم، هرچه قبلتر میرفتم چیزی در درونم حالم را بد میکرد و آن چیز قطعیت بود. هرچه کمتجربهتر و بیسوادتر بودهام، قطعیت بیشتری داشتم.
نگاهی به متنهای تبلیغاتی که برای مشتریها نوشته بودم انداختم. درباره همهچیز قطعی صحبت کرده بودم. واژهها از بهتر و بیشتر و پرفروشتر و متفاوتتر فراتر نمیرفت.
اینروزها هرچه بیشتر میخوانم و میبینم و یاد میگیرم، کمتر جرأت استفاده از قطعیتها را دارم.
انگار قطعیت نشانه کوچکی دنیا تو است و بین ایندو نسبت مستقیمی وجود دارد. هرچه دنیای انسان کوچکتر باشد، قطعیتر حرف میزند.
من میتوانم بگویم که کتابم متفاوت است؛ اما حق ندارم بگویم که از بقیه متفاوتتر است، مگر اینکه آنقدر دنیای کوچکی داشته باشم که بتوانم چنین قطعی صحبت کنم.
البته هنوز هم فکر میکنم کلی حرفهای قطعی میزنم که هنوز متوجه آنها نیستم چونکه هنوز متوجه محدودیت دنیای خودم نیستم.
#پینوشت
میخواستم آثار خیلی از آن قطعیتها را نابود کنم؛ اما ترجیح دادم که همیشه آنها را جلوی چشمم نگه دارم تا هر زمان که خواستم درباره چیزی قطعی صحبت کنم به یاد آنها بیفتم و با خود بگویم که شاید این حرفم نیز چند سال دیگر موجب شرمندگیام شود. ترجیح دادم که بهجای حذف، در اینجا گزارشی از آنها را ثبت کنم.