زندگی وارونه و نتایج وارونه

 

همیشه وارونه دیدن، چیزی جذاب بوده است. گاهی دیدن قسمت آخر یک سریال جذاب است. گاهی خواندن فصل آخر یک کتاب جذاب است. البته باید توجه کرد که هرچیز جذابی نیز لذت‌بخش نیست و هرچیز جذاب و لذت‌بخشی هم پایان خوشی ندارد و هرچیزی هم که پایان خوشی دارد، الزاما نتیجه خوبی ندارد.

یکی از علل جذابیت دیدن ناگهانی قسمت‌های آخر، این است که نیازی به گذراندن مراحل سخت و آزار دهنده را برای رسیدن نداری یا الان که دارم فکر می‌کنم شاید علت اصلی انتظار باشد؛ او انتظار چیزی دلپذیر نیست و انسان در طول تاریخ تلاش کرده است که تا حد امکان انتظارهای زندگی‌اش را کاهش دهد.

شاید از ابتدا رفتن به سراغ پایان داستان جذاب باشد و انتظار را کاهش دهد؛ اما هرچه هست آن حرف آخر بدون حرف اول اخته است و چیزی که اخته است، نتیجه‌ای ندارد. در واقع همین طی‌کردن مسیرهای سخت و پیش‌بینی نشده‌ و داشتن امید به پایانی خوب و موردنظر است که داستان را لذت‌بخش می‌کند.

تا حرف اول را نشنیده باشی، مسیر را طی نکرده‌باشی، چیزی از حرف آخر دستگیرت نخواهد شد. انگار گاهی ما انسان‌ها تا انتظار چیزی را نکشیم، قدر آن آن را نخواهیم دانست.

این روزها ما می‌خواهیم زندگی خود را وارونه طی کنیم. نگاه‌مان از فرآیندها و مسیر طی شده، تنها به سمت نقطه پایان رفته است. فردی را می‌بینیم که از نظر ما موفق است، تنها نتایج آن را می‌بینیم و مسیر طی شده برای رسیدن به این نتایج را نخواهیم دید. دام این وارونه دیدن در وارونه انتخاب کردن است.

مدیر ثروت‌مندی را می‌بینیم که دائما سوار بر خودرو مدل‌بالایش مشغول سفر است، این هوش را از سر ما می‌برد؛ اما نمی‌دانیم که این برای او فصل آخر داستان است، تصمیم می‌گیریم که ما نیز داستان زندگی خود را مانند او بنویسیم؛ اما بهای رسیدن به آن نتایج را نمی‌بینیم. این‌که در آغاز داستانش سال‌ها پیاده‌روی که نه -دویده است- و حال پایان داستانش را سوار بر بنز آخرین مدلش تمام می‌کند. حالا تو می‌روی نتیجه را می‌بینی و می‌خواهی آن را در داستان زندگی‌ات بنویسی؛ خانه‌ات را می‌فروشی و آغازت را مانند پایان او شروع می‌کنی؛ اما نتیجه چه می‌شود؟

او هر روز بیش‌تر از دیروز اوج می‌گیرد و تو درحال سقوطی؛ چه چیزی در این‌جا مشکل دارد؟ زندگی وارونه!

هواپیما زمانی می‌تواند خوب اوج بگیرد که تحمل رفتن طولانی بر روی سطح را داشته باشد؛ اگر انتظار آن را نداشته باشی و بخواهی در همان ابتدا از زمین بلند شوی؛ هنوز به هیچ‌کجا نرسیده با سر به زمین خواهی خورد.

این می‌شود که دائما به سراغ پایان‌های خوب می‌رویم، اما هیچ وقت یک داستان را کامل نخوانده‌ایم. زندگی‌مان دائما پر از لحظات و دستاوردهای پر زرق و برق سطحی است؛ اما بعد از سال‌ها هنوز یک دستاورد درست و حسابی در زندگی نداریم.

درد وارونه نبودن این است که از پایان شروع نمی‌شود و بدبختانه همیشه نتایج خوب در آغاز نیستند. پس دنیای وارونه را انتخاب می‌کنیم، دنیای سطحی و گذرا و البته هیچ‌گاه نخواهیم توانست عمقی را که از روی آن سطحش را لمس می‌کنیم، ببینیم. زیرا که پرعمق‌ها همیشه از آغاز شروع می‌کنند و آن‌ها که از آغاز شروع می‌کنند از صابرین‌اند.


 

#حرف‌ اضافی: فضای حرف‌نوشته‌ها غیررسمی است و برخلاف سایت آموزشی‌ام ممکن است نوشته‌ها دچار ساختار منظمی نباشند و حتی دارای اشکالات نگارشی نیز باشند. از این بابت پوزش مرا بپذیرید؛ این‌ها تنها حرف‌هایی در دل است که نوشته می‌شوند.

نوشتهٔ پیشین
مرگ محتوا پس از مرگ
نوشتهٔ بعدی
دیوار، خشم و درددل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.